خاطرات حسين فلاح؛ يک نجاتيافته ديگر
حجت مسلماني من
مسلمان شدن من چند دليل داشت، اول اين که بسياري از دوستان من مسلمان بودند من هم دوست داشتم مثل آنها آزاد باشم. نه اين که در چنبره و حصار تشکيلات بهائيت باشم. در دوران انقلاب من حدودا يازده، دوازده ساله بودم بعد از آن هم که جنگ پيش آمد مسلمانان را ميديدم که چطور خالصانه به دين، ملت و وطن خود عشق ميورزند. من هم دوست داشتم مثل آنها باشم، دوم اين که سوالات زيادي در ذهنم نسبت به بهائيت وجود داشت، افکار و عقايد مسلمانان با عقايد ما خيلي فرق داشت. رفتار مسلمانها خيلي بهتر و آزادانهتر از ما بود. گرچه طبق تعاليم فرقهاي،ما خود را برتر از آنها ميدانستيم. با اين وجود سوالاتي برايم پيش ميآمد! لذا از مسوولانمان يعني همان کساني که جزء محفل (خادمين) بودند، ميپرسيدم. عکسالعمل آنها در مقابل سوالات جزيي من تند و پرخاشگرانه بود.... همين سوالات مرا بيشتر تشويق ميکرد که تحقيقات خود را دنبال کنم و عاقبت به همراه همسر سابقم پس از تحقيقات و مطالعات زياد، پي به بطالت و ساختگي بودن بهائيت برديم و مسلمان شديم.
جرات ابراز ندارم
من با يکي از بهائيان همدان که حدود 70 سال سن داشت بعد از مسلمان شدنم صحبت کردم. گفتم شما تاکنون خودت هم پي بردهاي که بهائيت اعتقادي نيست که قبول داشته باشي، بطلان آن را ميداني پس چگونه تاکنون اقدامي نکردهاي؟ او دستش را روي قرآن گذاشت و گفت من خيلي وقت است که مسلمان شدهام در دل خود مسلمان هستم ولي جرات ابراز آن را ندارم. چون سني از من گذشته است و ميترسم در اين سن به امر تشکيلات بهائيت زن و بچهام مرا رها کرده و آواره شوم.... به همين خاطر نميتوانم مسلماني خود را علنا اعلام کنم!
زماني که آن پيرمرد گفت: مسلمان شدهام به دنبال آن کتاب مقدس بهائيان را آنچنان به زمين کوبيد که من از ترس گفتم من که علنا هم مسلمانم جرات چنين کاري را ندارم چطور چنين کردي؟ در جواب گفت: من اصلا اعتقادي به بهائيت ندارم مجبورم در اين سنين پيري به خاطر اين که بچههايم تنهايم نگذارند بسوزم و بسازم. .
طواف سربازان اسرائيلي دور مقام اعلي
همسايهاي داشتيم به نام شهين خانم که يهودي بود. آن زمان نزديک به 30 درصد جمعيت همدان يهودي بودند و يک بار به اسرائيل رفته بود و زماني که برگشت اين گونه در بين بهائيان سخن ميگفت که: هر گاه سربازان اسرائيلي ميخواهند به جنگ با اعراب و يا فلسطينيها بروند دور مقام اعلاي شما (بهائيان) طواف ميکنند تا در آن جنگ پيروز ميدان شوند اين نهايت سياسي بودن اين فرقه را ميرساند و پسرش هم که جزو سربازان اسرائيلي بود براي مدتي که به ايران آمده بود طبق چيزي که قبلا به او ديکته کرده بودند در جمع بهائيان اين شعار را ميداد که ما بهائيت را آنقدر قبول داريم که براي پيروز شدن در جنگ دور مقام اعلايشان طواف ميکنيم. بهائيان هم که اين را ميشنيدند، اظهار سرور و خوشحالي مينمودند.
منبع: ايام 29/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}